سلام
بالاخره وقتي پيدا شد تا با تمام مشغله بتوانم مطلب زيباي شما را در باب مرگ بخوانم . تعبير زيبايي از مرگ شده بود اما نمي دانم چرا من هميشه از مرگ مي هراسم شايدم به خاطر اعمال بد خودم است که مي ترسم با آن روبرو شوم . وقتي مرگ يک امر حق و مسلم از باور انسان خارج مي شود و انسان آنرا باور نداشته باشد اين سکره مرگ مانند لولي مستي که جز نا آرامي و اضطراب شديد چيز ديگري نصيب روح انسان نمي کند . نمي دانم طبق گفته دوست خوبم آيا حق بودن آن را باور نکرده ام که از آن مي ترسم يا نه .
اما به راستي کدامين ما مرگ را واقعا باور داريم . اي کاش مي دانستيم که ماندگار نيستيم .
در پايان از همه دوستان بابت کم کاريم عذر خواهي مي کنم